Monday, September 9, 2013

ورود به ماتریکس


ورود به ماتریکس

اجازه بده بهت بگویم که برای چه اینجا هستی.
تو اینجایی چون چیزهایی می دانی. چیزهایی که قادر به توضیح دادنش نیستی، اما می توانی آنها را به وضوح حس کنی. تمام طول مدت زندگی ات حس می کردی. نمی دونی چیه، اما مثل سوهان مغز داره به سمت جنون می کشد ات. همین حس، تو را به سمت من کشانید. آیا می دانی در چه رابطه حرف می زنم؟

- ماتریکس (ساختار، قالب)؟

حال آیا می دانی آن چیست؟ ماتریکس همه جا هست، در محیط اطراف ما، حتی همین جا، در همین اتاق. می توانی حس اش کنی وقتی از پنجره به بیرون نگاه می کنی و یا تلوزیون خود را روشن می کنی. وقتی به محل کار خود می روی می توانی آن را حس کنی، وقتی به کلیسا می روی، وقتی مالیات می پردازی. این دنیایی است که مقابل چشمهای تو پوشیده شده که تو را در مقابل حقیقت کور کند.

- کدام حقیقت؟

این که تو یک برده ای. همانند دیگران تو هم در اسارت به دنیا آمدی. در زندانی که نه می توانی بویی را حس کنی، نه طعمی را بچشی. نه رنگی را ببینی و نه چیزی را لمس کنی؛ زندانی برای ذهن ات. متاسفانه نمی شود دقیق توضیح داد که ماتریکس چیست، باید خودت مشاهده کنی...
...من در تلاشم که ذهن تو را آزاد کنم. اما تنها می توانم به تو درب ورود را نشان دهم. این تو هستی که باید از آن عبور کنی.


بخشی از صحنه ای از فیلم ماتریکس اثر برادران واکوفسکی

Monday, June 17, 2013

من دیوانه ام؟

آیا من دارم سعی می کنم خودم را شخصیتی نشان بدهم که نیستم؟ آیا ممکن است تحت تاثیر تبلیغات، که در تمامی جوامع دنیا از رسانه ها منتشر می شود، به سمت یک بیماری اجتماعی-روانی می روم که من را به یک شخص معترض سیاسی یا اجتماعی بدل می کند؟ که به چه برسد؟ به یک انقلاب؟ به این که همه ی دنیا از همه چیز ناراضی باشند و یک انقلاب بزرگ جهانی صورت گیرد؟ اصلا چرا من فکر می کنم که باید هر چیزی که در تاریخ و سیاست و ادیان مشاهده می کنم، نتیجه ی برنامه هایی از پیش تایین شده است؟ وقتی آدمی متولد می شود به محض هوشیاری، پیوسته در حال رسیدن به پاسخ سوالات خود است. به صورت ناخودآگاه و غیر ارادی. و این مهم ترین فرمان در مغز آدمیزاد که دلیل اصلی هوشیاری در حیاتی که آفریده شده است. چیزی که انسان را از حیوانات جدا می کند. ایجاد سوال و انگیزه برای جستجوی پاسخ. و اما نقصی در این اصل وجود دارد و خودش یک سوال است. آیا پاسخ به دست آمده درست است؟ آیا لزوماً نظر موافقِ اکثریت، ممکن است از نظر نفس من درست نباشد؟ یا بلعکس؟ پس من چطور در کلیت درک زندگی خودم و شناخت اینکه من که هستم می توانم بگویم من درست می گویم؟ یعنی من پاسخ مهم ترین سوالات فلسفی بشریت که به ریشه و منبع حیات و هدف و مسیر حق و شعور و یا درک منفی بودن و یا مثبت بودن ذاتی و امثال این گونه نکات اشاره می کند را به دست آوردم؟ آیا من درست فکر می کنم؟ دلایل من کافی است؟ یا من تحت تاثیر محیط اطراف و شواهد و الهامات شخصی خودم این گونه فکر می کنم؟ آیا من ایمان دارم؟ آه که چقدر ایمان داشتن سخت است. آیا من ایمان ندارم؟ آیا دیگری پاسخ هایی را داشته باشد که من هنوز به آنها نرسیدم و یا سوالاتی که هنوز پیش از این در ذهن من طرح نشده؟ من دیوانه ام؟