Monday, September 9, 2013

ورود به ماتریکس


ورود به ماتریکس

اجازه بده بهت بگویم که برای چه اینجا هستی.
تو اینجایی چون چیزهایی می دانی. چیزهایی که قادر به توضیح دادنش نیستی، اما می توانی آنها را به وضوح حس کنی. تمام طول مدت زندگی ات حس می کردی. نمی دونی چیه، اما مثل سوهان مغز داره به سمت جنون می کشد ات. همین حس، تو را به سمت من کشانید. آیا می دانی در چه رابطه حرف می زنم؟

- ماتریکس (ساختار، قالب)؟

حال آیا می دانی آن چیست؟ ماتریکس همه جا هست، در محیط اطراف ما، حتی همین جا، در همین اتاق. می توانی حس اش کنی وقتی از پنجره به بیرون نگاه می کنی و یا تلوزیون خود را روشن می کنی. وقتی به محل کار خود می روی می توانی آن را حس کنی، وقتی به کلیسا می روی، وقتی مالیات می پردازی. این دنیایی است که مقابل چشمهای تو پوشیده شده که تو را در مقابل حقیقت کور کند.

- کدام حقیقت؟

این که تو یک برده ای. همانند دیگران تو هم در اسارت به دنیا آمدی. در زندانی که نه می توانی بویی را حس کنی، نه طعمی را بچشی. نه رنگی را ببینی و نه چیزی را لمس کنی؛ زندانی برای ذهن ات. متاسفانه نمی شود دقیق توضیح داد که ماتریکس چیست، باید خودت مشاهده کنی...
...من در تلاشم که ذهن تو را آزاد کنم. اما تنها می توانم به تو درب ورود را نشان دهم. این تو هستی که باید از آن عبور کنی.


بخشی از صحنه ای از فیلم ماتریکس اثر برادران واکوفسکی