بهار ای آشنای سبزه زاران بهار ای سبز تر از روح باران
بهار ای موسم رقص شقایق بزن شوری به ساز بی قراران
بهار آمده و بر دشت و دمن چپر زده است. بهارآمده است با دستانی سبز، دلی شاد و نگاهی روشن. بهار آمده است به میهمانی دلهایمان و برای خستگیهامان نیلوفر و یاس به ارمغان آورده ، تا بر رواق نگاهمان بیاویزیم و بر گلدانهای منتظر، مینا و ارمغان بکاریم.
بهار آمده ، مهربان ، زیبا و بی تکلف ، تا شادمانه و طراوت را بر ورای خانه ها بگستراند ، جوانه های شوق و امید را در دل منتظران برویاند و شاخه های تکیده درختان، این صبوران شانه زخمی از تازیانه بوران زمستان را از غبار غم بتکاند.
ما در بدرقه زمستان خانه دل تکانیده ایم تا در مقدم سبز بهار سرود عشق بخوانیم. پنجره ها را بگشاییم و برای چشم ها و سپیدار های دهکده دست تکان بدهیم و دلتنگیهامان را به گوش نسیم نجوا کنیم.
بهار آمده است، این تکرار زیبای آفرینش، فصل رویش، فصل سرود جویباران، فصل جوشش چشمه ساران، موسم تابش نو را بر سبدهای مشتاق سبزه زاران، هنهگامه ترنم و ترانه های باران و ...
خدایا ما را میزبان همیشه بهار کن.
اوه ... چه رمنس شدی حالا
ReplyDelete