Monday, April 6, 2015

هنجارهای اجتماعی

در دنیای امروز در بسیاری از کشور های به اصطلاح توسعه یافته هنجارهای اجتماعی به دو صورت به مردم تدریس می شود؛ ابتدا از طریق خانواده و دوم از طریق رسانه ها. 70% از آموزه هایی که توسط خانواده داده می شود از نظر کنترل کنندگان جهان امروز برای زمان حال مناسب نیست و اکثر مردم از کودکی بیشتر هنجار ها را از طریق موسسات آموزشی و رسانه های عمومی آموزش می بینند. و این در حالی است که مردم درست یا غلط بودن آنها را عمقی تجسس نمی کنند و به سادگی با همین آموزه های غلط دنیای امروزی رشد می کنند و بزرگ می شوند، دیکته کردن افکار غالب به عنوان تحصیلات. حال آنکه ضرورت تعریف این هنجارها برای طبقه حاکم این است که مردم را وادار به کنترل خودشان می کند و این در ذات، بد نیست، اما جزییات این هنجارها می تواند بسیار بد و بسیار خوب باشد. اکنون رسانه ها و موسسات آموزشی دنیا تعریف می کنند که  چه چیز درست است و چه چیز نادرست، چه چیز ممکن است و یا غیر ممکن، چه کسی دیوانه است یا عاقل، چه چیزخوب است یا بد. اکثر مردم به دنبال آن هنجارها یا عرف هایی هستند که سوال و بحثی درآنها نیست؛ چون ذهنیت آنها مقلد و طوطی وار است. هنجارهایی که بر ذهن عمومی فرزندان انسان غالب شده است. شما باید زندگی را برای آن تعداد اندکی که بر خلاف هنجارهای شما عمل می کنند ناخوشایند بسازید. موثرترین راه انجام این کار ساختن جُرم از آن است که در اثر، این جُرم متفاوت بودن نوع اندیشه است. بنابراین آنهایی که ساز مخالف می زنند، یا دیدگاه متفاوتی دارند، نوع حقیقت و سبک زندگی آنها، مانند یک گوسفند سیاه است که در میان گله ای از انسان ها ایستاده. در حال حاضر شما برای گله ی خود شرایطی گذاشته اید که هنجارهای شما را به عنوان واقعیت محض اجرا کنند، و آنها در غرور و جهل خود این کار را انجام می دهند، سپس عده ای را که در میان خودشان متفاوت زندگی می کنند را مسخره و محکوم به دیوانگی می کنند. این امر آنها را وادار می کند تا برای آنهایی که در گله به فکر فرار کردن و دور شدن هستند نقش یک هشدار را اجرا کند. اینها بخشی از راهکارهای مهم تقسیم برقراری قانون است به طوری که گله، خود، پلیس خود باشد. هر شخص نقشی را در زندانی بودن ذهن، احساس، و جسم دیگران بازی می کند.
این شرایط پایه ریزی بنای کنترل افراد را ایجاد می کند. مردم، خود ناظم و پلیس خود هستند و یکدیگر را در خط نگه می دارند. مانند زندانی ای که می خواهد فرار کند، درحالیکه بقیه زندانیان تلاش می کنند او را متوقف کنند؛ اگر چنین اتفاقی بیافتد می گوییم چطور ممکن است که این کار را انجام دهند و زندانی در حال فرار را متوقف کنند؟ اما انسان ها این کار را با یکدیگر هر روز انجام می دهند و آن هم با مجبور کردن هر کسی در انجام هنجارهای غلط به عنوان امری درست. این بدین صورت است که شما مامورینی دارید که بدون پرداخت هیچ حقوقی بقیه را کنترل می کنند. شما باور دارید که برای فرزندان خود کار درست را انجام می دهید، بهترین و تنها کار درست.

در مجموع وقتی شما در جامعه هنجارهایی مهم را تعریف می کنید، نیازی به کنترل هر مقاله نویس، گزارشگر و یا مقام رسمی دولتی ندارید. رسانه و موسسات حقیقت خود را از آن هنجارهای یکسان می گیرند و بنابراین واکنش مسخره شدن و محکوم شدن از طرف هر شخص دیگری را دریافت می کنند. ابتدا آنچه به عنوان بدیهی و ممکن وجود دارد را کنترل می کنید، و سپس تمام سیستم شما به طور خودکار و ذاتی کار می کند، چرا که مردم در حالت خود پلیسی هستند. منظور این است که شما در ابتدا وقتی تصمیم مهمی اتخاذ می کنید از این نمی ترسید که رئیس بانک مرکزی و یا رئیس جمهور چه فکری می کند، بلکه از این می ترسید که پدر و مادرم چه می گویند، یا دوستان یا همسایگانم. این ترس داشتن تفاوت های فکری همه جا هست. که این ترس از طریق زندانی کردن ذهن و تحمیل عقاید در تمامی جوامع حکم فرماست. رسانه ها برای ذهن مردم اتاقی را می سازند که محدود به یک پنجره است و هرچه از این پنجره ببینند دنیای بیرون را برایشان می سازد. اما حقیقت دنیای بیرون از پنجره چیز دیگریست. نقش اصلی را در دنیای امروز رسانه ها به عهده دارند که همین رسانه ها با وسعتی جهانی و بسیار پیشرفته تنها تحت اختیار عده ی بسیار اندکی است. اینگونه در تمام جهان یک دروغ سازماندهی می شود.

1 comment:

  1. این قسمت ترس از تغییر عقاید برای من آشناست.
    یادمه زمانی که اطرافیام مذهبی بودن و من میخواستم غیر مذهبی بشم این ترس وجود داشت.
    حالا اطرافیام غیر مذهبی هستن و من اگر دوباره بخوام مذهبی بشم همین ترس وجود داره.
    در نهایت این مساله توی ذات ما وجود داره که دوس داریم همرنگ جماعت شیم. ولی اینکه این جماعت چطور همرنگ میشه هم خودش داستانیه.
    جاملعه ی امروز ما ترکیبی از رنگهای مختلف و جامعه های کوچیکتره که هرکدوم رنگشون رو از یک رسانه میگیرن. داخلی، خارجی، چپ یا راست ...
    اگر کره ی شمالی بودیم فهمیدن اینکه از کجا رنگ جامعه مشخص میشه راحت بود.
    ولی امروز تعداد منابع اطلاعاتی و رسانه ها زیاد شدن و به همین تعداد رنگهای توی جامعه هم زیاد شدن، واسه ی همین ما گاهی اوقات مجبوریم توی جاهای مختلف رنگ عوض کنیم و با کسی که ماهواره نداره توی خونشون یه جور رفتار کنیم و با کسی که راحته با این مسائل یه جور دیگه.
    ولی اینکه بخوایم توی تمامی موارد هم رنگ جماعت نشیم به نظرم با ذات انسان همخون نیست. شاید هم به قول تو رسانه ها این ترس رو توی وجود ما انداختن. ولی به هرحال من همیشه راه بدون درگیری رو انتخاب میکنم. که همون همرنگی با جماعته.
    این مساله با تقلید فرق داره، شاید بشه بهش گفت ذات درونی ما برای جلوگیری از درگیری برای بالابردن شانس بقا. نمیشه این رو هم منکر شد که همرنگی با جماعت شانس بقا رو خیلی زیاد میکنه و از همینرو این مساله توی ذات ما نهادینه شده.
    در نهایت ما اطلاعاتمون رو از رسانه ها میگیریم. و اینکه من این اطلاعات رو از تلویزیون داخلی بگیرم، برنامه ی خبری گوشی، ماهواره، روزنامه، مجله، کتاب یا هرچیز دیگه بلاخره منبع اطلاعاتی من از خارج از ذهنمه و تمامی این رسانه ها یک منافعی دارن و سعی دارن ذهن مارو به سمت اون منافع خودشون بکشونن. حالا تو میگی خون برتر ولی من توی نظرم قدرت، پول و ثروته هدف اصلیشون.

    ReplyDelete